قهوه ای سوخته
داخل دست های گره کرده ام، هااا کردم. انگشتان رنگ پریده ام را داخل جیب بارانی ام جمع کردم. گزگز میکردند. طبق معمول مواظب بودم از روی مربع های قهوهای سنگ فرش راه نروم، تا گیم اوِر نشوم. از زیر دوش آسمان، به سایه بان کافه ای پناه بردم. مسحور کالکشن خیس خورده با تم نارنجی و قهوهای درخت های آن طرف خیابان شده بودم؛ از آن صحنه هایی که روز آدم را میسازد. ماشین پدر صلواتی مثل ارابه ی الاغ، دهان احساساتم را سرویس کرد. شده بودم عین جوجه رنگی های آب کشیده. نیاز داشتم کسی مرا بچلاند و از بند لباس آویزان کند..
به سمت کافه چرخیدم. کلکسیون چوبی قهوهای، نورافکن های دیواری و پارتیشنی که تکه های شعر شاملو رویش کنده کاری شده بود. جای دنجی به نظر میآمد، برای آرام گرفتن یک هار شده..
میز کنار پنجره خالی بود. صندلی را کشیدم. تابلوی سیاه قلم روی دیوار، توجهم را جلب کرد. شبیه اعتصاب کارگران ایتالیایی بود. میتوانستم فریاد حنجره ی خسته ی زنی که بچه اش را کول کرده بود، بشنوم:<او بِلا چاو، بلا چاو، بلا چاو چاو چاو..>* صدای ملایمی، ولوم سرود داخل افکارم را کم کرد.
_سفارشی دارین خانوم؟
سرم را بالا آوردم. نگاهم با نگاه پشت عینک فرِیم قهوهای، یکی شد. دلم میخواست دست کنم داخل موهای مرتب پسرک و آشفته اش کنم. لبخند کوتاهی گوشه لبم نقش بست.
_یه قهوه ترکمون نشه؟!
نقاشی کلاسیک روی جلد گالینگور را مثل همیشه ورانداز کردم. گریز زدم به صفحه ی مارک شده ی <غرور و تعصب>. ملودی نم زده ی پشت قاب پنجره، بهانه خوبی بود برای انتظار یک نوشیدنی گرم..
با افتادن شیئی، از تلنبار افکارم بیرون خزیدم. کتاب را بستم. خم شدم کیف چرم قهوهای سوخته را از زمین بردارم. موهای موج دارش را داخل شال کرد و کیف دوشی را از دستم گرفت.
_ممنون
به نشانه جواب، سری جلو آوردم. قدم هایش را با نگاهم همراه کردم. پسر قد بلندی دم ورودی کافه منتظرش بود. سخت بود شناختنش. ته ریش داشت و ظاهر مردانه تری به خود گرفته بود. دنبال آخرین چهره ی ثبت شده اش لای خاطراتم بودم که دستشان قلاب شد. صدای ترک برداشتن قلبم میان فنجان چپ شده گم شد. پرده ی آخر تأتر بود و پایان نمایشنامه ی هشت ساله ی من..
_میخواین عوضش کنم خانوم؟!
بغض مادر مرده، داخل گلویم کیستِ چرکی بست و امان دم و بازدم را از من قاپید. به شیشه ی بخار کرده ی کافه خیره مانده بودم.
_یه نخ سیگار قهوهای لطفن..
..O bella ciao, bella ciao, bella ciao ciao ciao*
پی نوشت1: ممنون از بچه ها بابت دعوت به این چالش :) یاس بانو و امیرحسین
2: [دچار یبوست نوشتن شدم😵💫]
3: موقع خط خطی کردن نوشته هام دستم خورد و گلدونم شکستT_T
4: شما هم دعوتین به چالش بریده داستان :) <نوشتن پشت پرده این تصویر>