مــــــــــــــــــاوــــــــــــــــــی

_کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست_

مــــــــــــــــــاوــــــــــــــــــی

_کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست_

مــــــــــــــــــاوــــــــــــــــــی

به علت نشست برف غم و غصه و باران سیل آسای دلتنگی از چشم هایم، تمام پرواز ها به مقصد لبخند کنسل است!

آخرین نظرات
نویسندگان

۱ مطلب با موضوع «#کتاب» ثبت شده است

توجه: این پست حاوی مقادیری ورم دل می‌باشد.

 



 یه کتاب از لیستم کم شد!


لیستی که عهد بستم چیزایی رو که توش نوشتم قبل مرگم انجام بدم و یه تیک بزرگ بزنم رو ``done``

​​​​​​خوندن ۸۲۱ کتاب هم جزو فهرسته. نمیدونم زندگی چقد قراره همراهیم کنه و مرگ تا کی بهم فرصت داده و اینکه میتونم به سرانجام برسونم یا نه!..

بگذریم.

رمان قشنگی بود که از یه دوست هدیه گرفتم. دلگرمی موثری بود برام تو این خفقان و‌ فشار روحی. من که عاشق قالب جیبی و طرح جلدش شدم>>>>> کاش منم مث کاراکتراش خواهر داشتم و یه دوست شبیه لاری.. T_T

شخصیت من بیشتر شبیه جوزفینه(جو) و به خاطر همین تونستم پا به پاش توی صفحات زندگی کنم؛ دیالوگ بگم، عصبی شم، بخندم..

نویسنده آمریکاییش بانو لوییزا می آلکوت، هیچ وقت ازدواج نکرد و وجود ارزشمندشو صرف نوشتن کرد. زمانی که تشخیص داد با نویسندگی از عهده ی مخارج زندگیش برمیاد، تموم کاراش از جمله پرستاری رو کنار گذاشت. سرانجام رمان زنان کوچک که در اون به حق انتخاب دختران و زنان بسیار توجه شده، شهرت و ثروت زیادی براش به ارمغان آورد. شخصیت های چهار خواهر مارچ تو این داستان، برگرفته از شخصیت های خود نویسنده و خواهراشه.

بهتون پیشنهاد میدم ارزش خوندن داره. به احتمال زیاد انیمیشن یا فیلمایی که از روی این استوری لاین اسپین آف زدن دیده باشین ولی..من که به شخصه هیچ حسی رو با ورق زدن و بو کردن کاغذای بالکی معاوضه نمیکنم. (به علاوه یه فنجون قهوه و سکووووت مطلق)

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

 

 

دیشب که کتاب تموم شد گفتم بهونه خوبیه واگویه هامو بنویسم بلکه از تل دغدغه های ذهنم کم شه.

این روزا حس میکنم زیر گیوتین کتابای کنکور دارن گردنم میزنن.

140 روز بیشتر نمونده!!!!

°•..Vomiting undigested fucking thoughts 

گاهی اوقات می‌خوام این بغچه یا بهتره بگم بغضچه ی افکار هضم نشده رو که از توده غمم ترشح میشه، قبل اینکه تومور شه بالا بیارم‌.

بعضی وقتا تنها دل‌خوشیم میشه کتابام و گیاه سبزم..

°•قسم به سبزی گیاه و طراوت روزنه های امیدش..🌱

به قول نینا سنکویچ(نویسنده)؛ همه جا به جست و جوی آرامش برآمدم و آن را نیافتم، مگر نشسته در کنجی، تک و تنها با کتابی کوچک..

ولی... چفت شدن گوشه اتاق و غرق شدن تو جزوه ها و رنگ آفتاب ندیدن با روحیات من تناقض داره. 

°•می‌خواهم چند روزی روح خود را به دست باد بسپارم..

شاید بهتر باشه فعلن به دست سیستم سنجش بسپارم👀

°•So sell your soul to the school system 

 هنوز زوده کم بیارم و زیر تلنبار سختیا کمر خم کنم. من مدیون اون تریبونی هستم که قراره یه روز اسممو باهاش صدا بزنن و برم و اشک شوق بریزم.

مدیون روزای خوشی که میتونم با تصمیماتم رقم بزنم یا همین جا بزنم زیر همه چی و بگم گور بابای خوشبختی!

°•کیست بشنود آواز غم باطن رنجان!..

یاد گرفتم واسه به دست آوردن بعضی چیزا، باید از یه سری چیزای دیگه گذشت. به قول مامانم؛ هر مرگ، تولدی را نوید می‌دهد..

خب دیگه برم تو قرنطینه م..👩🏻‍🦯

°•...Everyday trying to be better than yesterday

به امید فردایی بهتر..

۰ نظر ۱۶ آذر ۰۲ ، ۰۸:۱۷
`` 𝐿𝑎𝑑𝑦